آثار وبرکات معرفت (7)عوامل پیدایش ترس (2)
بسم الله الرحمن الرحیم
(3) = یکى دیگر از عوامل ترس ووحشت، کسب در آمد است؛ به این معنا که مبادا دچار فقر وتنگ دستى شود.لذااز وحشت فقربراى به دست آوردن ثروت ، از هیچ کارى دریغ نمىکند، و تنها چیزى که براى او اهمیّت ندارد کسب مال حلال است ،دیگر برایش فرقى نمىکند که این مال را از چه راه به دست آورد. تقلّب، کم فروشى، غش در معامله، دزدى، رشوه و...هدف رسیدن به ثروت است ؛از دوجهت، یکى ترس از فقر ودیگر براى رسیدن به آسایش، ودر نهایت روى آسایش را ندیده وهمیشه با خوف وترس ووحشت زندگى مىکند.
امّا اگر کسى مؤمن باشد، هیچ وقت غمِ "روزى" را نمىخورد زیرا بر این باور است که خداوند رزاّق وعده روزى به او داده است، «وَمَن یَتَّقِ اللّه یَجعَل لَهُ مَخرَجا وَیَر زُقهُ مِن حیثُ لا یَحتَسِب وَمَن یَتَوَکَلّ عَلَى اللّه فَهُوَ حَسبُه»(1) او هیچ حسابى باز نکرده است ، روزى مىرساند وکسى که توکّل بر خدا کند خداوند اورا کفایت مىکند.
بدین جهت مؤمن ،به تنها چیزى که مؤمن فکر نمىکند، رزق وروزى مىباشد؛ زیرا نه تنها اعتقاددارد، بلکه براین باور است که خداوند اورا روزى مىدهد ولذا کسانى که براین باور نیستند، همیشه وحشت از آینده داشته واین وحشت، آرامش را از آنان سلب نموده است واگر میلیاردها تومان ثروت داشته باشند،باز از آینده خود بیم وترس دارند وخوف آن را دارند که مبادا در آینده دچار فقر وتنگدستى شوند.
البته روشن است که این بدین معنا نیست که مؤمن به دنبال کار نرود وبگوید که خدا وعده داده، پس من چرا خود را به زحمت انداخته ودنبال کار بروم، کما اینکه بعد از آنى که این آیات نازل شد، عدّهاى دست از کار کشیدند وپیش خود فکر کردند که نیازى به کار نیست ولذا پیامبر گرامى اسلام « صلىالله علیه وآله »با آنها برخورد نموده وفرمودند که باید به دنبال کار رفت واز امام جعفر صادق « علیهالسلام »روایت شده است که فرمودند:
(الکاد على عیاله کالمجاهد فى سبیل اللّه)(2) = کسى که براى خانواده وکسانى که تحت تکفّل او هستند کار کند، مانند کسى است که در راه خدا جهاد نماید .
در واقع مؤمن به دنبال کار رفته وبه وظیفه خود عمل مىکند وخداوند رؤف ومهربان ورزّاق ،او را کمک کرده وهیچ زمانى اورا بدون روزى نمىگذارد ولذا فرق مؤمن با دیگران این است که او به دنبال کسب وکار مىرود ،و هیچ نگران این نیست که آیا در این کار سودى نصیب من خواهد شد یانه؟ بخلاف دیگران که وحشت دارند مبادا در پى این کار، استفاده اى نباشد ولذا براى کسب استفاده، سعى بر این دارند که از راه هاى مختلف ،مشترى جذب کنند، به عنوان مثال: اگرکسى ازاو خرید کند بااو بسیار صمیمى ودوست مىشود ولىاگر روزى بفهمد که دیگرازاو خرید نمىکند، به او بى اعتنائى کرده و چه بسابااو قهر مىکند وهکذا...به گونه اى با مشترى برخورد مىکند که گویى او را رازق خود مىداند؛امّا مؤمن، هیچ وقت براى رزق وروزى با کسى دوست نشده وباکسى قهر نمىکند ؛زیراکه معتقد بر این معناست که رازق، خداوند تبارک وتعالاست وهمیشه از او طلب وسعت رزق مىنماید .
اگر کسى در تاریخ تتبّع کند، خواهد دید که بودند کسانى که قبل از ایمان آوردنشان چقدر مىترسیدند وبعد از آنى که اسلام راپذیرفتند دیگر ترس در وجودشان از بین رفت وچه کسانى که ایمان داشتند ولى چون ایمانشان ضعیف بود، مىترسیدند امّا وقتى که ایمانشان قوّت گرفت چگونه آرامش پیدا کردند وترس از وجودشان رخت بربست.
--------------------------------------------------------------------------------
1- سوره الطلاق آیات /3/2.
2- محمدبن یعقوب (کلینى) عن على بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابى عمیر عن حماد بن عثمان عن الحبلى عن ابى عبد اللّه ( علیهالسلام ) کافى /ج 5/ ص /88 ح / 22001
--------------------------------------------------------------------------------
به عنوان مثال به دو تن از اصحاب ویاران رسول اللّه ( صلىالله علیه وآله )وسیدالشهداء( علیه السلام ) اشاره مىشود .
وقتى که ابوذر غفارى به مکّه آمد تا اسلام را اختیار کند، آن چنان از کفار وحشت داشت که حتّى جرأت نمىکرد نام رسول اللّه ( صلىالله علیه وآله )را بر زبان جارى کند ولذا مولا امیرالمؤمنین على ( علیه السلام ) از او سؤال فرمودند که براى چه آمده اى؟ووقتى معلوم شد براى پذیرش اسلام آمده او را به منزل پیامبر اکرم ( صلىالله علیه وآله )هدایت کردند وچون از کفّار واذیّت وآزارآنها هراس داشت، جرأت نکرد که همراه با مولا امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) به منزل حضرت برود ولذا حضرت على ( علیه السلام )فرمودند که من از جلو مىروم وتواز عقب بیا. اّما همین ابوذر، بااین وحشتى که داشت، بعد از آنى که خدمت رسول اللّه ( صلىالله علیه وآله )رسیدند وتشرّف به دین اسلام پیدا کرده وایمان آوردند، دیگر ترس ووحشت در دل او راه نداشت ، به مسجدالحرام آمد ودر مقابل کفّار ومشرکین ایستاد وبا صداى بلند آنها را به اسلام دعوت نمود وگفت:(اشهد ان لا اله الاّ اللّه واشهد انّ محّمدا عبده ورسوله) مردم بطرف او حمله کردند وآنقدر او را زدند که از پاى در آمد. عباس عموى پیامبر« صلىالله علیه وآله » وقتى او را دید، خود را بروى آن انداخت وگفت: «مردم واى بر شما! مگر نمىدانید این مرد از طایفه غفار است وایشان در سفر شام سر راه شمایند؟!» بدین ترتیب اورا از چنگال مردم مکّه نجات داد ، امّا دوباره روز بعد آمد و مردم را به اسلام دعوت کرد ومجدّدا اورا گرفتند و کتک مفصّلى به او زدندکه باز عباس آمد واورا نجات داد. پیامبر اکرم « صلىالله علیه وآله »به او فرمودند: «دیگر توقّف مکن، به قبیله خود برگرد وامر مرا به آنان اطلاع ده...»(1)
زهیربن قین - او در مکّه ماند واعمال حج را به جا آورد سپس از مکّه با عجله خارج شد تا خود را به کاروان سیّدالشّهداء« علیه السلام »برساند؛ امّا قصدش این نبودکه به آن ملحق شود بلکه مىخواست واقعه را از دور دنبال کند و شاهد اتفاقاتى که رخ مىدهد باشد ؛ چون مىترسید که اگر به کاروان آن حضرت نزدیک شود، جانش به خطر بیفتد، زمانى که امام براى او قاصدى فرستاد واز او خواست تا به خیام ایشان برود، نپذیرفت؛امّا بااسرار همسرش به خدمت حضرت شرفیاب شد. بعد از ملاقاتى که صورت گرفت، تحوّلى در زهیر رخ داد ولذابرگشت واز همسرش درخواست کرد که برگردد تا به یارى حضرت بشتابد.او پذیرفت، درحالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود رو به زهیر کرد وگفت:«من بودم که تورا تشویق به رفتن کردم،از تو مىخواهم که من را تنها نگذارى...». همین زهیر در شب عاشورا وقتى که حضرت فرمودند: اینها قصد ریختن خون مرا دارند ومن بیعتم را از شما پس گرفتم وشما مىتوانید بروید ،اواز جاى بر خواست وعرضه داشت:«به خدا قسم! دوست دارم کشته شوم، بعد زنده شوم، باز کشته شوم وبعد زنده شوم تا هزار بار،تا بدینوسیله خداوند متعال ،مرگ را از شما واز جوانان خاندان شما،دفع کند»