سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آثار وبرکات معرفت (30) گریه واشک

                              بسم الله الرحمن الرحیم    

 (15)گریه واشک

 

    یکى دیگر از ثمرات معرفت، گریه واشک براى شهیدان مظلوم، خاصه شهیدان ومظلومین خاندان عصمت وطهارت« علیهم‏ السلام » بالاخص سید مظلومان وشهیدان حضرت ابى عبداللّه الحسین « علیه‏ السلام »که دراین باره ‏روایات زیادى از حضرات معصومین « علیهم ‏السلام »ذکر شده است که به بعضى از آنها اشاره مى‏شود.

 

    جعفربن محمّد بن قولویه فى (المزار)...عن ابیعبداللّه ( علیه‏ السلام )قال سمعته یقول‏ :«انّ البکاء والجزع مکروهٌ للعبدفى کلّ ما جزع ما خلاالبکاءعلى الحسین بن على ( علیهم االسلام )فانّه فیه ماجورٌ ».(1)

 

    ابن قولویه در مزار از پدرش...از امام صادق « علیه ‏السلام »روایت کرده که از حضرت شنیدم که مى‏فرمود: گریه کردن وبى تابى در هرجزئى بر بنده ‏اى مکروه است مگر گریه بر حسین بن على « علیهماالسلام » که در آن اجر وثواب مى‏باشد.

 

    گریه در اسلام از امتیاز خاصىّ برخوردار است وسرمایه‏ اى بزرگ به شمار مى‏رود، ودر روایات ودر ادعیه نسبت به اهمیت آن توجّه خاصّى شده است واین امتیازیست که تنها مؤمنین از آن بر خوردارند،

 

    ودر باره اهمیت آن همین بس که در بعضى از روایات آمده است که یک قطره اشک موجب آمرزش گناهان مى‏شود

 

    حال این اشک زمانى از خوف خدا جارى مى شود وزمانى براى عزادارى اهل بیت عصمت وطهارت « علیهم‏ السلام » براى ظلمهائى که نسبت به آنها روا داشته‏ اند ،خاصهّ حضرت سیدالشهداء« علیه‏ السلام »که در باره عزادارى وگریه براى مصائب آن حضرت روایات زیادى وارد شده است که از آن جمله همان روایت‏ به سند معتبر از"ریّان بن شبیب" است که گفت:در روز اول محرم به خدمت حضرت امام رضا « علیه‏ السلام »رفتم ،فرمود:«... یابن شبیب ان کنتَ باکیالشىٍ فابکِ على جدىّ الحسین‏ بن على ( علیهماالسلام )...الى ان قال یابن شبیب ان بکیتَ على الحسین( علیه‏ السلام )حتى تصیر دموعک على خدّیک غفراللّه لک کل ّ ذنبٍ اذنبته صغیراکان أوکبیراقلیلاً کان أوکثیرا...»(1)اى پسر شبیب اگر گریه مى‏کنى براى چیزى، پس گریه کن براى حسین بن على « علیهماالسلام »...اى پسر شبیب اگر گریه کنى بر حسین « علیه السلام »تاآب دیده تو بر روى تو جارى شودحق تعالى جمیع گناهان صغیره وکبیره تورابیامرزد، خواه اندک باشد خواه‏ بسیار...

 

    فضیل بن یساراز امام جعفر صادق « علیه ‏السلام »روایت کرده که فرمودند: کسى که یاد ماکند وبه اندازه بال مگسى اشگ از دیدگانش جارى شود خداوندگناهان اورا مى‏آمرزد.

 

    عن ابى عبداللّه ( علیه‏ السلام )قال :«من ذکرناعنده ففاضت عیناه ولو مثل جناح الذباب غفراللّه له ذنوبه ولو کانت مثل زبدالبحر».(2)

-----------------------------------------------------------------------

1- وسائل الشیعه / باب استحباب البکاء / حدیث 13/ و فى کامل‏الزیارات / (ما خلا البکاء و الجزع)/ ص 100

2- وسائل الشیعه ج 10باب استحباب البکاءلقتل الحسین « علیه‏ السلام »ح 5

3- وسائل الشیعه باب 66 من ابواب المزارباب استحباب البکاء لقتل الحسین « علیه‏السلام »ح 1.

 


سیزده نوروز مبارک یا نحس ؟

 سیزده نوروز مبارک یا نحس؟


                                                             بسم الله الرحمن الرحیم


آیا تا کنون به تاریخچه روز سیزده فکر کرده ایم ؟

آیا از خود سؤال کرده ایم که چرا این روز را نحس می نامند

آیا میدانید که چرا در این روز کار کردن را نحس می دانند ؟

آیا می دانید چرا آمدن میهمان را در این روز بد می دانند ؟


اگر به تاریچه این روز واقف شوید هییچ گاه این روز را نحس ندانسته؛ بلکه این روز را یک روز مبارک می دانید

    اتفاقی که در این روز افتاد ومبدئی برای این معنا شد، شکتن بتها به دست حضرت ابراهیم خلیل الله (علی نبینا وآله وعلیه السلام )بود.

در روز سیزده فروردین از قدیم الایام رسم بر این بوده است که مردم برای جشن طبیعت به خارج از شهر رفته واز طبیعت استفاده می نمودند . لذا حضرت ابراهیم(ع)این فرصت را غنیمت شمرده ودر این روز اقدام به شکستن بتها کرد وقتی که مردم به شهر بر گشتند، دیدند که همه بتها، به جز، بت بزرگ شکسته وحضرت ابراهیم(ع)؛ تبر را بر دوش بزرگ گذاشته و... لذااز آن زمان، این روز را به عنوان روز نحس دانستند !!!

لذانکته قابل ذکراین که  این معنا مربوط به کشور ما نمی شود وقبل از آن که به ایران مربوط شود در کشورهای غرب وامریکا بیشتر این فرهنگ  رایج است به عنوان مثال :

در هواپیما در هیچ جایی صندلی ردیف سیزده ندارد !

ساختمان سازمان ملل که متعلق به تمام ملل می باشد ، دارای هشتاد ودوطبقه است،ولی طبقه سیزده ندارد!

پلاک منازل و...،

این بیانگر این معناست که این نحوست از همان زمان وبعد از شکستن بتها بوده است

 اگر این مطلب این گونه باشد در واقع نه تنها روز سیزده نحس نیست بلکه باید از این روز به عنوان روز مبارک یاد کرد زیرا روز شکستن بتها ست

وجای تعجب است که چرا بعضی از مردم به این گونه خرافات پایبند هستند در حالی که هیچ یک ازمراجع و بزرگان واندیشمندان مؤمنین این معنا را تایید نکرده بلکه فقهای اسلام همیشه مردم را از این گونه اعتقادات خرافی  باز داشته اند .


آثار وبرکات معرفت (29) خضوع وخشوع

                 بسم الله الرحمن الرحیم

  (13-14)خضوع وخشوع

 

    یکى دیگر از ثمرات معرفت خضوع وخشوع مى‏باشد، به این معنا آنچه که موجب مى‏شود تا انسان خشوع پیدا کند یقین به معاد است واین یقین زمانى حاصل مى‏شود که مؤمن باشد، مؤمنان به آخرت یقین دارند و یقین انسان را خاشع قطعى وخاکسار یقینى مى‏سازد.

 

    فرق خضوع با خشوع:

 

    "خشوع" مربوط به قلب انسان (جانحه)است،برخلاف "خضوع "که وصف اعضاى ظاهرى و(جارحه)است.ازاین روتصنّع وریاپذیر است، در حالى که در خشوع ،ریا راه ندارد.(1)

 

    سؤال ؟

 

    مسئله معاد امرى است بدیهى واز مسائلى است که در همه ادیان الهى به آن اشاره شده است واز اعتقادات مردم مى‏باشد اما با علم به این معنا

مع الوصف چرا تنها مؤمنین هستند که از یاد قیامت داراى خوف ووحشت هستند وداراى خضوع وخشوع مى‏باشند؟

 

    در پاسخ از این سؤال باید گفت: آنچه که موجب مى‏شود تا انسان حالت خضوع وخشوع پیدا کند علم نیست بلکه معرفت است ،اگر بنا بود با حصول علم حالت خشوع در قلب انسان پیدا شود تمام کسانى که اعتقاد به قیامت دارند واهل کتاب هستند باید از این امتیاز بر خوردار بودند، در حالى که فقط مؤمنین هستند که از این امتیاز بر خوردارند ؛ زیرا علم به تنهائى نمى‏تواندقلب انسان را متحوّل کند بلکه باید یقین به علم که همان معرفت است در قلب پیدا شود ودر ابتدا فرق بین علم ومعرفت بیان شده است واین معرفت در صورتى پیدا مى‏شود که انسان تقوا را پیشه کند ودر سلک متقین قرار گیرد ولذا کسانى که تقوا ندارند نه خوفى از قیامت ونه ترسى از عذاب دوزخ دارند در نتیجه حالت خشوع وخضوع درامر آخرت درآنها راه ندارد، بخلاف مؤمنین، در عین آن که امید به رحمت الهى دارند ورجاء واثق به نجات دارند اما در مقابل مقام الهى آنچنان خوف دارند وآنچنان به معاد ایمان دارند که از خوف آن در مقابل خداوند تبارک وتعالى حالت خضوع وخشوع دارند وهرچه ایمان قوى‏تر باشد حالت خضوع وخشوع بیشتر مى‏شود،بطورى که از ادعیه‏ هاى که از معصومین « علیهم‏ السلام »به ما رسیده وکلماتى که در مناجات با خداوند عز وجل داشته ‏اند به خوبى این معنا مشهود است ولذا در قرآن یکى از علائم مؤمن را خشوع در نماز ذکر کرده است «قد افلح المؤمنون الذین هم فى صلاتهم خاشعون» (2)    وازثمرات خضوع وخشوع گریه واشک است واین گریه در اسلام مطلوب است وخداوند این گریه را دوست دارد وهر چه ایمان قوى‏تر باشد معرفت بیشتر وهرچه معرفت ریادتر باشد خضوع وخشوع بیشتر وهر چه حالت خضوع وخشوع بیشتر گریه واشگ فراوانتر خواهد بود بطورى که در سیره امام زین العابدین« علیه ‏السلام » آمده است وقتى سر از سجده‏ بر مى‏داشتند بقدرى اشک مى‏ریختند که خاک زیر صورت آن حضرت گِل مى‏شده است ولذا روایات زیادى دراین زمینه وارد شده است به این بیان که گریه کردن از خوف خداوند چقدر ثواب دارد که به بعضى از آنها اشاره مى‏شود .

 

    عن جعفربن محمدعن ابیه ( علیهماالسلام )قال: قال رسول اللّه ( صلى‏الله ‏علیه ‏و‏آله )«طوبى لصورة‏نظر اللّه الیهاتبکى على ذنبٍ من خشیة اللّه لم یطّلع على ذلک الذنب غیره».( 3)

 

    امام جعفر صادق از پدرش امام محمد باقر « علیهماالسلام » فرموداز قول جدشان رسول اللّه « صلى‏الله‏ علیه ‏و‏آله »:خوشا به حال آن کسى که خداوند متعال نظر به صورت او مى‏کند در حالى که از خشیة الهى براى گناهش گریه مى‏کند گناهى که کسى جز او از آن خبر ندارد.

 

    عن ابیعبداللّه « علیه‏ السلام »قال: مامن عینٌ ‏الاّوهى باکیةٌ‏یوم القیامة‏الاّ عینابکت من خوف اللّه (4)

 

    هیچ چشمى در روز قیامت نیست مگر آن که گریان است به جز چشمى که از خوف خدا گریه کرده باشد.

 

--------------------------------------------------------------------------------

1- تفسیر تسنیم ج 3 ص 164

 

2- سوره المؤمنون آیه 1و2

 

3- وسائل الشیعه باب استحباب کثرة البکاء من خشیة اللّه ج 15/ ح 20339

 

4- اصول کافى ج 2 ص 482

 

 


آثار وبرکات معرفت (28) قلب سلیم یا مقام تسلیم

                                                       بسم الله الرحمن الرحیم

    (10)قلب سلیم یا مقام تسلیم :

 

    یکى دیگر از ثمرات معرفت رسیدن به مقام تسلیم است ودر واقع داراى قلب سلیم شدن است واین مقام را بالاتر از مقام صبر ورضا وشکر وتوکّل دانسته‏ اند.وکسى که به این مقام دست یابد در هیچ امرى چون وچرا نکند ومطیع محض است چه بسا کسانى که ایمان دارند اما به این درجه راه نیافته‏ اند وگرفتار هواى نفس وحب نفس هستند در بسیارى از مسائل دچار شک وتردید مى‏شوند وآن علاقه ووابستگى به دنیا اجازه نمى‏دهد که مطیع محض باشند اما کسانى که تقوا را پیشه خود کرده ‏اند ودر سلک مؤمنین قرار گرفته‏ اند در اثر ترک گناه ومعصیت به برکت تقوابه این مقام نائل مى‏شوند که در برابر احکام الهى تسلیم هستند.

 

ولذا در روایت آمده است از "مأمون رقىّ" که گفت در خدمت آقایم حضرت صادق ( علیه ‏السلام )بودم که وارد شد "سهل بن حسن خراسانى "وسلام کرد بر آن حضرت ونشست وگفت یابن رسول اللّه از براى شما است رأفت ورحمت وشما اهل بیت امامتید چه مانع هست شما را که از حق خود بنشینى، با آن که مى‏یابى از شیعیانت صد هزار نفر که مقابلت شمشیر بزنند؟ حضرت فرمودند: بنشین اى خراسانى «رعى اللّه حقک»، پس فرمود: اى حنیفه!تنور را گرم کن، پس آن کنیز تنور را گرم کرد که مانند آتش سرخ شد وبالاى آن سفید گردید، آن گاه فرمود اى خراسانى! برخیز ودر تنور بنشین، مرد خراسانى عرض کرد اى آقاى من، یابن رسول اللّه مرا عذاب مکن به آتش واز من بگذر، خدا از تو بگذرد، فرمود: از تو گذشتم، پس در این حال بودم که‏ "هارون مکىّ" واردشد ونعلینش را به انگشت سبّابه ‏اش گرفته بود عرض کرد: السّلام علیک باین رسول اللّه ( صلى‏الله‏ علیه ‏و‏آله ) حضرت فرمودند: «بینداز نعلین را از دستت ودر تنور بنشین،» راوى گفت: که هارون کفش را از دست انداخت ودر تنور نشست وحضرت رو کرد به مرد خراسانى وشروع کرد با حدیث خراسان گفتن، مانند کسى که آن رامشاهده مى‏کند،پس فرمود:« بر خیز اى خراسانى ونظر کن به داخل تنور»، گفت: بر خاستم ونظر کردم در تنور، دیدم هارون را که چهار زانو نشسته است، آ ن گاه از تنور بیرون آمد وبر ما سلام کردوحضرت فرمودند: «در خراسان چند نفر مثل این مرد هست»؟ گفت: به خداقسم یک نفر نیست. فرمود: «ما خروج نمى‏کنیم در زمانى که نمى‏بینى در آن پنج نفر که معاضد(بازو) باشند از براى ما، ما داناتریم به وقت خروج» .(1)

 

    نکته اى که از این حادثه باید آموخت این است که: در ظاهر هردو ادعاى ایمان داشتند وخود را از شیعیان مى‏نامیدند، پس چه شد که یکى بى درنگ داخل تنور مى‏شود ودیگرى چنین جرأتى را در خود نمى‏بیند؟ فرقى که بین آن دو بود در این بود که آن مؤمن واقعى بود ودر اثر تقوا وپرهیزکارى به مقام ودرجه تسلیم رسیده بود وباور داشت که امام وحجة اللّه ( علیه‏ السلام )اطاعتش لازم ودر امتثال امر او هیچ‏ گونه آسیبى به او نمى‏رسد.واین از فوائد تسلیم بودن است .وباز در روایت آمده است که شخصى به خدمت امام( علیه ‏السلام ) شرفیاب شد وعرضه داشت :اگرشما بفرمائید نیمى از انار حلال است ونیمى دیگر آن حرام، بدون هیچ تردیدى آن نیمى را که فرمودید حلال است ،مى‏خورم واز خوردن نیم دیگر آن اجتناب مى‏کنم .    سفیان بن عبینه گفت: از امام صادق « علیه‏ السلام »معنى آیه شریفه « الاّ من اتى اللّه بقلب سلیم» =«بجز کسى که با قلب سلیم به پیش خداوند آید»پرسیدم. قال:«القلب السلیم الذییلقى ربه ولیس فیه احد سواه. قال: وکل قلب فیه شرک او شک، فهو ساقط. وانما ارادوا بالزّهد فى الدنیالیفرغ قلوبهم للآ خرة»:آن حضرت فرمودند: قلب سلیم، قلبى است که خدایش را ملاقات کندودردل او جز خدا نباشد. وفرمودند که: هر قلبى که در آن شرک یا شک باشد، ساقط است و(انبیاء واولیاءخداوند)زهد دنیا را اختیار کردند تا دلشان براى آخرت فارغ باشد.(2)

 

     بعضى از عرفا گویند که مؤمنین از حکماء نزدیک‏تر به مقصد ومقصود مى‏رسند ؛ زیرا که آنها قدم را جاى پاى پیامبران مى‏گزارندوحکما مى‏خواهند با فکر وعقل خود سیر کنند .والبته آن که تسلیم راهنمائى الهى شد از راه مستقیم - که اقرب طرق است -به مقصود مى‏رسد وهیچ خطرى از براى او نیست .لکن آنکه با قدم خود سیر کند چه بسا در هلاکت افتدوراه را گم کند.(3)

 

    بدیهى است که اگر ایمان ضعیف باشد وتقوا نباشد بعد از رسیدن به علم هم حاضر به امتثال امر نیست وبا آن که علم دارد اما چون معرفت ندارد باز پیروى از هواى نفس مى‏کند وسر پیچى از فرمان الهى ولذا چه بسا حکمائى که از راه حکمت به بسیارى از حقایق پى بر ده‏ اند اما چون اسیر نفس بوده بر خلاف آن چه که حق بوده عمل کرده‏ اند وپیروى از پیامبران نکرده واگر حکیم الهى ومتدین وپیرو بوده باشد ودر سلک متقین قرار گرفته باشد داراى قلب سلیم است وبراى رسیدن به مقصد تسلیم محض ومتعبد به تمام معنا مى‏باشد.واگر به دنبال حکمت مى‏رود براى تحصیل علم وآشنائى با معارف است واگر تقوا نباشد خود این علم وحکمت براى او حجاب دیگرى رامى‏آورد. اعاذنااللّه من شرور انفسنا.

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

1- منتهى الامال ج 2 ص 141

 

2- اصول کافى ج 3 باب الاخلاص ح 5 ص 26

 

3- شرح حدیث جنود عقل وجهل ص 402

 

 

 

 

 

 


آثار وبرکات معرفت (27) رضا (2)

          بسم الله الرحمن الرحیم

رضا ؛ ثمره معرفت

 

    نکته ومطلبى که لازم است در این مقام اشاره شود این است که: رضا در واقع ثمره معرفت ومحبت است .

 

    بیان مطلب :

 

    کسى که تقوا را پیشه کرد ودر سلک متقین قرار گرفت قابلیت این معنا را پیدا مى‏کند که معرفت باللّه پیدا کند وکسى که از نعمت معرفت بر خوردار شد در نتیجه ؛ این موهبت الهى ثمراتى دارد که از آن جمله مى‏توان ؛ "رضا"را نام برد ،درنتیجه رسیدن به مقام رضا؛هم مجاهدت را مى‏طلبد وبدنبال آن فضل ورحمت وموهبت الهى را به همراه دارد ولکن این موهبت در معرفت الهى مى‏باشد به این بیان: کسى که به معرفت راه یافت ،قطعا از مقام رضا بر خوردار خواهد شد، همان گونه که اگر نور آمد وفضا را روشن کرد قطعا با وجود نور اشیایى که در آن جا باشند، دیده مى‏شوند ولذا وقتى که نور معرفت در دل مؤمن بتابد، در نتیجه ظلمت جهل از آن دل خارج شده وحقایق را مى‏یابد وبعد از رسیدن به حقیقت حالات او تغییر مى‏کند ویکى از آن حالات "رضا" بودن است در مقابل اراده ومشّیت خداوند تبارک وتعالى .

گرچه رضا را مى‏توان از مواهب الهى نامید ،اما شرط تعلق این موهبت، مجاهدت وترک گناه ومعاصى مى‏باشد ورسیدن به این درجه در اثر تهذیب نفس مى‏باشد وبهتر آن است که این گونه بیان شود که رضا ؛ ثمره معرفت است وقتى که انسان به درجه عرفان رسید وعارف باللّه شد وبه مقام یقین دست پیدا کرد آن وقت است که نفس او قابلیت این مقام را پیدا مى‏کند واین موهبت الهى بعد از رسیدن به مقام یقین براى اوکشف مى‏شود و اودر مقام "رضا"قرار مى‏گیرد ودر مقابل اراده الهى ،راضى به رضاى پروردگار مى‏شود ولهذا در روایات شریفه "رضا" را یکى از ارکان ایمان قرار داده ‏است .

 

قال امیرالمؤمنین ( علیه ‏السلام ):«الایمان اربعة ارکان: الرضا بقضاء اللّه والتوکل على اللّه وتفویض الامر الى اللّه والتسلیم لامر اللّه». فرمودند: ایمان داراى چهار رکن وپایه است: رضا به قضا (وحکم) خدا، توکل برخدا، واگذارى کار به خدا وتسلیم امر (وفرمان) خدا بودن.( 1)

 

«هرچه از دوست مى‏رسد نیکوست».

 

     روایت شده که حضرت باقر العلوم ( علیه ‏السلام )در سن کودکى از جابر بن عبداللّه انصارى ( قدس‏ سره )سؤال فرمودکه:چگونه است حال تو؟عرض کرد : فقر را خوشتر دارم از غنى ومن مرض را خوشتر دارم از صحتّ ومرگ را از زندگى خوشتر دارم .حضرت امام محمد باقر( علیه‏ السلام )فرمودند:اما مااهل البیت ،پس هرچه را خداوند عطا فرماید،مى‏خواهیم،فقر باشد یا غنى یا مرض یا صحت یا موت یا حیاة‏وزندگى تمام اینها پس او نزد ما محبوب است (2)

ودر روایت دیگر از حضرت سیدالشهداء( علیه‏ السلام )است: «رضى اللّه رضانا اهل البیت»: رضایت خداوند، رضایت ما اهل بیت است. (3)    در حدیث وارد است که حضرت موسى على نبینا وآله وعلیه السلام عرض کردبه خداى تعالى که :به من ارائه بده محبوبترین مخلوق خود را وعابدترین بندگان خود را. خداوند امرش فرمود که به قریه اى رود که درساحل دریااست، که در آن مکان که اسم برده شد، اورا مى‏یابد.

    چون به آن مکان رسید، برخورد به یک مرد زمینگیرداراى جذام وبرصى که تسبیح مى‏کردخداى تعالى را. حضرت موسى به جبرئیل گفت: کجا است آن مردى که از خداوند سؤال کردم به من ارائه دهد؟جبرئیل گفت: یا کلیم اللّه! آن مرد همین است.فرمود:اى جبرئیل، من دوست داشتم او را ببینم در صورتى که بسیار روزه ونماز ته جا آورد. جبرئیل گفت:این شخص محبوبتر است پیش خداوعابدتراست ازبسیار روزه گیر ونمازکن .اکنون امر نمودم که چشمان اوکورشود،گوش کن چه مى‏گوید!پس جبرئیل اشاره فرمود به چشمهاى او، پس فرو ریخت چشمان اویه رخسارش.چون چنین شد، گفت: خداوندا!مرا بر خوردارى کردى از چشمان تا هر وقت خواستى ومسلوب فرمودى از من آنها را هر وقت خواستى وباقى گذاشتى براى من در خودت طول أمل، یا بارّیا وصول!

 

    موسى ( علیه‏ السلام )به او فرمود:اى بنده خدا، من مردى هستم که دعایم اجابت مى‏شود.اگر دوست داشته باشى دعا کنم خداوند اعضاى تورا به تو رد فرماید وعلتهاى توراشفامرحمت کند.گفت: هیچ یک از اینها که گفتى نمى‏خواهم. آن چه خداوند بخواهد براى من ،پیش من محبوبتراست از آنچه خودم براى خودم مى‏خواهم.

 

پس موسى ( علیه‏ السلام )فرمودکه:شنیدم مى‏گفتى به حق تعالى یا بارّیا وصول. این بروصله چیست؟ گفت: در این شهر کسى نیست که اورابشناسدیا عبادت کندغیرازمن .موسى( علیه ‏السلام )تعجب فرمودوگفت:این شخص عابدترین اهل دنیاست(4)  

   به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست  

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست .(5) 

    علماى علم اخلاق براى رسیدن به مقام رضا مبادى خاصّى را بیان نموده ‏اند وبراى آن درجات ومراتبى را ذکر کرده‏ اند.

 

    «یا ایتها النفس المطمئنّة ارجعى الى ربک راضیة مرضیّه» اى روح آرامش یافته، خشنود وپسندیده به سوى پروردگارت برگرد.(6)

 

 

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

1- اصول کافى کتاب ایمان وکفر باب 29 ح 5 .

 

2-متن روایت:«کیف تجد حالک؟ قال: أنافى حال الفقراحب الیّمن الغنى والمرض احب ّ الىّ من الصحّة، والموت احب الیّمن الحیاة. فقال الامام ( علیه‏ السلام ): اما نحن «اهل البیت» فما یرد علینا من اللّه من الفقر والغنى والمرض والصحة‏والموت والحیاة فهواحبّ الینا» جامع السعادات ج 2 ص 285

 

3- بحارالانوار ج 44 ص 367

4- شرح حدیث جنود عقل وجهل امام خمینى ( قدس‏ سره ) ص 177نقل از سفینة‏البحارج 1ص 524 باب الرضا.

 

 5-گلستان سعدى ص546، طیبات .

6- سوره فجر آیه 8/27